زندگی به رنگ عشق
وبلاگ رسمی اشعار : طیبه عبداللهی & مرتضی الماسی
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ
گردش خورشید
تکیه دادم به درخت
تا که باشد سایه ام
دریغا
ندانستم
فصل گردش خورشید بود
# طیبه عبداللهی
نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ
در
بلاگ
بیان
، رسانه متخصصان و اهل قلم
خانه
سر آغاز
درباره ما
تماس با ما
تلگرام _ زندگی به رنگ عشق
شعر نو
زندگی به رنگ عشق
وبلاگ رسمی اشعار : طیبه عبداللهی & مرتضی الماسی
مالکیت معنوی و حقوقی تمام اشعار و مطالب درج شده در وبلاگ متعلق به
<< طیبه عبداللهی & مرتضی الماسی >>
بوده و در سایت شعر نو و کانال تلگرام به آدرس زیز به ثبت رسیده اند
https://telegram.me/Ourpoetry
انتشار و کپی مطالب تنها با ذکر منبع و نام پدید آورنده اثر مجاز می باشد
دنبال کنندگان
۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
۹۵/۱۱/۰۷
منتظر حضور سبزتان هستیم
۹۵/۰۴/۲۲
عشق تو
۹۵/۰۴/۱۲
عطر آغوش تو
۹۵/۰۴/۰۳
به سوی تو
۹۵/۰۴/۰۳
فراق یار
۹۵/۰۳/۰۸
چشمک ستاره
۹۵/۰۳/۰۸
دلتنگی
۹۵/۰۲/۲۱
بوسه
۹۵/۰۲/۱۵
تو
۹۵/۰۲/۰۹
سمفونی زندگی
طبقه بندی موضوعی
لب
(۶)
تصاویر
(۲)
طیبه عبداللهی
(۱۹)
مرتضی الماسی
(۱۷)
شعر نو _طیبه عبداللهی
(۳)
شعر نو _ مرتضی الماسی
(۲)
اشعار مشترک
(۲)
مناسبت ها
(۵)
ولنتاین
(۲)
تولد
(۱)
سپندارمذگان
(۱)
تبریک سال نو
(۱)
آغوش
(۳)
نگاه
(۵)
دلتنگی
(۶)
عشق
(۱۴)
دل
(۷)
بوسه
(۴)
دوست دارم
(۵)
بایگانی
بهمن ۱۳۹۵
(۱)
تیر ۱۳۹۵
(۴)
خرداد ۱۳۹۵
(۲)
ارديبهشت ۱۳۹۵
(۵)
فروردين ۱۳۹۵
(۳)
اسفند ۱۳۹۴
(۴)
بهمن ۱۳۹۴
(۱۶)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی
طیبه عبداللهی
مرتضی الماسی
زندگی به رنگ عشق
نویسندگان
مرتضی الماسی
(20)
م . ا افسانه
(15)
پیوندها
شعر نو
شعر نو _ طیبه عبداللهی
شعر نو _ مرتضی الماسی
شعر نو _ طیبه مرتضی ( طا میم )
زندگی به رنگ عشق
تلگرام _ زندگی به رنگ عشق
افسانه
♫ تر ا نه ی ز ند گی ♫♫
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
صندوق بیان
گردش خورشید
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ
تکیه دادم به درخت
تا که باشد سایه ام
دریغا
ندانستم
فصل گردش خورشید بود
# طیبه عبداللهی
۹۴/۱۱/۲۰
طیبه عبداللهی
نظرات
(۱)
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۶
ترانه
سلام مرسی از حضورتون :
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کد امنیتی *
ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته میشوند
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد